عاقبت شاد بودن در زاهدان

admin . slideshow, مقالات 1572 1 Comment

کمپین فعالین بلوچ- نوجوانان و جوانان در سیستان‌وبلوچستان با مشکلات خاص خودشان دست‌وپنجه نرم می‌کنند، اما این مشکلات باعث نمی‌شود بهانه‌های شاد بودن را از دست بدهند و لحظاتی را در کنار خانواده و عزیزان‌شان به خوشی و شادی نگذرانند. یکی از این فرصت‌ها مراسم ازدواج است که در این استان، بالاخص مرکز آن، با کاروان شبیه کارناوال همراه است. در این کاروان‌ها داماد، گاهی با همراهی عروس و گاهی به‌تنهایی، در سطح شهر چرخانده می‌شود و نهایتا به بیرون شهر (مثل پارک بزرگ ملت معروف به کلاته رزاق‌زاده) برده می‌شود؛ گرچه این کاروان‌ها بی‌دردسر برای سایر شهروندان نیستند، اما عده‌ای از جوانان فرصت را مغتنم می‌شمارند و دلی از عزا درمی‌آورند. البته ممکن است در این پروسه عزیزان‌شان را به عزا بنشانند و شادی را به کام اطرافیان‌شان تلخ کنند.

اتفاقی این چنینی در پنجشنبه ۱۹ فروردین رخ داد؛ محسن و یاسر براهویی، دو برادر نوجوان ساکن زاهدان، سوار بر یک دستگاه وانت تویوتا پیشاپیش یک کاروان عروسی به‌سوی کلاته رزاق‌زاده می‌راندند که شکار چشمان تیزبین ماموران انتظامی می‌شوند. وانت تویوتا در این استان متهم ردیف دوم قاچاق سوخت و اتباع بیگانه است؛ اما در حین همراهی با کاروان شاه داماد چنین اتهامی متوجه آن نیست. با وجود این، به گفته‌ی خانواده این دو نوجوان، خودروی گشت به تعقیب سه وانت تویوتای همراه با این کاروان می‌پردازد، ظاهرا تیراندازی هوایی هم صورت می‌گیرد و نهایتا به علت دستپاچگی یک راننده یا پنچر شدن خودرو، یکی از آن سه وانت تویوتا واژگون می‌شود. در این حادثه این دو برادر شدیدا زخمی می‌شوند؛ محسن که دانشجو است و فردی فعال، در بیمارستان خاتم‌الانبیای زاهدان در کما به‌سر می‌برد. یاسر هم از ناحیه پا و لگن دچار شکستگی شده است.

خانواده این دو نوجوان از ماموران شاکی شده‌اند و امید است نتیجه‌ای هم بگیرند. مدتی بود از این قبیل خبرهای بد کمتر می‌شنیدیم، اما متاسفانه باز هم جان مردم در شهرها و حاشیه شهرهای استان ما قربانی این قبیل اقدامات خودسرانه می‌شود…

به نقل از تلگرام: عبدالحکیم شه بخش (روزنامه نگار)

Comments (1)

  • داریوش

    |

    یک عمر سکوت
    نشانه ایست که هر روز تک تک جوانان را میگیرد
    و برای لبخندشان باید به چشمان خیس مادرشان خیره شد
    و برای بر خواستنشان باید به کمر شکسته پدرشان دست انداخت
    محسن دردیست که دردش را باید از قلمش پرسید که گوشه گیر ورق هایی شده تا یاسر را باز از خطوطش بخواهد.
    این رسم زندگی بلوچ ها شده
    تا کی باید سکوت کرد و کم شدنشان را شاهد شد
    برای ده دقیقه شاد شدن با غم باید به خانه بیایند
    این زندگی را خط بزنیم
    و یک بار دیگر با قلم محسن شروع زندگی را بنویسیم تا حسرت یاسر را همیشه از خانه ها بگیریم
    تا دیگر سکوت بر لبان جاری نشود
    محسن را بار دیگر با قلمش برقص می آوریم
    و یاسر را برای ورق زدن فردا دست می دهیم
    .
    (بلوچ تا کی برای شاد شدن باید زیر رگبار گلوله رفت
    و لبان را بست
    صدایمان را از محسن بخواهیم و با هم یاسر شویم )

    Reply

Leave a comment